اینجا دور نیست

تمام ناتمام من با تو تمام میشود

اینجا دور نیست

تمام ناتمام من با تو تمام میشود

جفت واقعی

  از آخرین بار یا به عبارتی تنها باری که با عیال فوتبال زدیم سه چهار هفته ای گذشته. توی پارک بودیم و بعد از کلی سرسره و تاب بازی و الاکلنگ و چرخ و فلک سواری و در حین ورزش با دستگاه های ورزشی دیدیم که چندتا پسربچه اومدن که فوتبال، بازی کنن. در حال حاضر که عیال پیش من نشسته هیچ کدوم یادمون نمیاد که کدوممون اول پیشنهاد بازی داد ولی هرچی که بود هر دو از خدا خواسته موافق بودیم. به بچه ها گفتیم که مسابقه میدید؟ اونا هم موافق بودن.  

  خلاصه کار به یارکشی رسید. قرار شد یکیشون بیاد با ما سه به سه بازی کنیم. منم قصد نداشتم خیلی جدی بازی کنم. یکیشون اصرار داشت که با دوستاش توی یه تیم باشه. دوستش بهش گفت برو با اونا ما خیلی قوی میشیم. دیگه کار که به اینجا رسید غیرتی شدیم.   

  از قبل میدونستم که عیال سابقه فوتبال داره و بازیشم حرفه ایه ولی فقط میدونستم. بازی که شروع شد یه دفعه دیدم که نه بابا بیش از این حرفا حرفه ایه عیال من. دریبل، فرار، پاس به عقب، شوت، جاگیری خوب، پاس عمقی، دروازه بانی خوب، شم گلزنی و از همه مهمتر قدرت بدنی بالاش باعث شد که من بیش از پیش عاشقش بشم و به انتخابم مطمئن تر بشم. با گلهای زیادی که عیال زد و یه پاس مشتی که داد فهمیدم که تو زندگی اهل گذشت و فداکاریه. حتی وقتی گل خراب کردم بهم دلداری داد فهمیدم آدمی نیست که اشتباهاتم رو به رخ بکشه.  

  آخرشم به این فکر میکردم که ما توی همه زمینه ها زوج ایده آل همدیگه ایم.

 

                                    بسم الله الرحمن الرحیم 

قل أعوذ برب الناس (1) ملک الناس (2) اله الناس (3) من شر الوسواس الخناس (4) الذی یوسوس فی صدورالناس (5) من الجنة و الناس (6)

مادر عیال

  مادر عیال زنگ زده میگه کجایید؟ میگم: کافی نت. میگه خب من خونه هستم اگه خواستی بیایید. گفتم باشه خدمت میرسیم. بعد به عیال میگم میگه فردا که تمرین تئاتره و قراره بیای. امروز دیگه نریم خونمون. بعد از چند دقیقه موبایل عیال زنگ خورد. مامانش میگه: بیایید ببینمتون. عیال میگه محمد فردا قراره بیاد دیگه امروز نیاد؟ مادر عیال: خب فردا نیاد. عیال: امروز نیاد که فردا بیاد. مادر عیال: نه پاشید بیایید. 

 

حالا برای یه سری که اصلا سوالی پیش نمیاد که هیچی٬ برای اونایی که این پست سواله باید عرض شود که این تماس ها یعنی ابراز دلتنگی. اصلا هم این بنده خدا نمیخواد به روی خودش بیاره که دلش واسم تنگ شده همینجوری فقط تاکید میکنه که حتما امروز برم. منم که دلم تنگ شده الان بعد از تموم شدن این پست راهی میشیم. ولی خیلی باحاله که اصلا به روی خودش نمیاره.

وبلاگ من و عیال

سلام 

  درسته که من و عیال هنوز زیر یه سقف نرفتیم که انشاالله به زودی میریم ولی الان اومدیم توی یه وبلاگ  مشترک. تبریکات زیاد بود و بعضا معنادار. مخصوصا نظراتی که بعضیا واسه عیال گذاشتن نسبت به نظرات چند هفته پیش. صدای سوت هم که بلند شده.  

  حالا بریم سر وقایع اتفاقیه این مدت که خیلی هم زیاده. یکی از مشغله های اصلی من این روزا سرکوب ه. مترو و اتوبوس و خیابون و تمرین تئاتر و هرجای دیگه ای که با عیال رفتیم . اما سرکوب. توی لغتنامه دهخدا که نمیدونم روبروش چی نوشتن ولی واسه اینکه روشن شید باید بگم که کسی که چشماش نیاز به درویش شدن داشته باشه رو میگیم سرکوب الیه. یعنی فرد یا افراد مورد سرکوب قرار گرفته شده. حالا بماند که توی همین فضای اینترنت هم بعضا مورد سرکوب قرار گرفته شده داشتیم و داریم. از هر دو جنس.