اول یه سلام و تبریک بگیم به همه دوستانی که توی این مدت که ما نبودیم این وبلاگ و خالی نذاشتن.
این مدت که نبودیم خیلی با هم در مورد وبلاگ حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که دیگه جو وبلاگ نویسی مثل قبل نیست و انرژی و شوری که داشت از بین رفته به خاطر همین تصمیم گرفتیم که این وبلاگ رو تعطیل کنیم و انرژیمون رو برای جای دیگه ای بذاریم.
اسم دوستان رو تک تک نمیاریم چون خداحافظی سخت تر میشه.
اگر کسی ما دو تا رو برای دوستی و همراهی بیشتر انتخاب کرد میتونه روی اسم نویسنده مطلب کلیک کنه و اونجا توی نامه به من شماره شو بذاره.
خدای باران خدای جنگل خدای انسان نگهدارتون
محمد:قرمز
آزاده:سبز
عصر سه شنبه لباسامون و جمع کردیم که از خونه ما بریم قم خونه آقامون.
با عزمی راسخ در این کار ماشین دربستی ابتیاع!! نمودیم تا به سرعت به خونه پدر شوهر برسیم.
همین که به ترمینال رسیدیم یه بنده خدای از دیوانگی ما بی خبر که از قضای الهی! مسافریاب بود به سمت ما داد زد: شیراز. و اینگونه بود که سفر ما 780 کیلومتر طولانی تر شد.
اولین نفری که ندا در داد: شیراز، به عیال گفتم پایه ای بریم و از اونجا که خدا یه عیال پایه نصیبم کرده رفتیم بلیط بگیریم واسه شیراز. با هزار و یک مکافات که نه ولی با چندین مکافات و صف طولانی و دستگاه قادر به سلفیدن اسکن نمی باشد و این حرفا بالاخره بلیط و گرفتیم با این تصمیم که فردا همین موقع حافظیه باشیم.
با خرید بلیط توسط همسر گرامی ساعت 9 شب حرکت کردیم و ساعت 9 صبح به شهر شهیدپرور شیراز! رسیدیم.
_باقی قضایا در پست بعدی به همراه عکس خودمون با حضرت حافظ که قراره از شیراز ارسال بشه به سمع و نظر شما خواهد رسید.
محمد:قرمز
آزاده:سبز
بهترین چیز نگاه نگران چشم توست
آن نگاهی ست که از حادثه عشق تر است
(با الهام از سهراب سپهری: بهترین چیز نگاهی ست که از حادثه عشق تر است.)
تو آفتاب را میگردانی
آفتابگردان من
محمد:قرمز
آزاده:سبز
دنیای عجیبیه دنیای بعد از ازدواج. انگار یه روح دیگه وارد جسمت شده.
من این روح دومی رو بیشتر از اولی دوست دارم.
به قول جوناتان مرغ دریایی: دیگه یادم رفته اون دنیای قبلی.
الان نمیدونم آزاده ام دارم اینا رو مینویسم یا محمد!
محمد: قرمز
آزاده: سبز
آسمان نه
دلم را هر روز زمین تر کردم
تا تو وارثش شدی
حضورت چون نسیمی ست که بر تن گلها میوزد
ومن دیدم که گلها آرزو میکردند
وزیدنت را